فردای آن روز من از کیان ایمیلی دریافت کردم که در آن نوشته بود:
("مسعود باورت نمیشه آقای کریمیان با 4/3 ای ها چه کرد!
آقای کریمیان اون ها رو مجبور کرد بعد زنگ مدرسه تا ساعت شش بعد از ظهر، برن اون خرت و پرت های داخل حیاط رو جمع کنن !
بعدش مجبورشون کرد تا ساعت نه شب، کف هر چهار طبفه مدرسه رو هم طی بکشن !
البته اونقدر طول کشید که دیگه واسشون جونی نمونده بود!
ترقه هاشونم اسباب تنبیه اونا شده بود چون آقای کریمیان زیر هر کس که بد یا شل و ول کار میکرد ترقه می انداخت!
میدونی چرا نمره کم نکرده بود؟
بهت میگم! چون اگر بعضیا(!) نمره ای ازشون کم می شد باید تک ماده رد میکردن!
خیلی بامزه بود مگه نه!
خداحافظ")
من برای آنکه مطمئن بشوم به دلیری هم زنگ زدم و او هم ماجرا را گفت که با حرف های کیان یکی بود و گفت که آقای کریمیان هم دویست و هشتاد و نه سوال شیمی و پانصد سوال علوم به آن ها داده که باید قبل عید به او تحویل بدهند.
بعد از آن که من این سخن ها را شنیدم و تلفن را قطع کردم از شدت خوشحالی حدودا یک ریع ساعت در حال جفتک پراندن در خانه کردم که البته در انتها قسمتی از در خانه ی مان را شکاندم.
فردای آن روز به مدرسه سری زدم که شاید بچه های 4/3 در حال کار کردن باشند که من نیز آن ها را اذیت کنم.اما وقتی به آنجا رسیدم ناگهان بارانی از ترقه و کپسولی بر سر من روان شد. ناگهان یه خود آمدم و به سرعت فرار کردم اما بچه های 4/3 تا سر میدان قدس با منور به جانم افتادند که با بمب دودزا انداختن از طرف کیان به پایان رسید و من و کیان با سرعت با تاکسی از آنجا دور شدیم.
کیان :مسعود !دیونه ای ؟
من:برای چه؟
-بهت مگه نگفتم که آقای کریمیان وسایل رو بهشون تحویل داده چون مشقشونو یک روز انجام دادن؟
-نه
-بع!خبر داشتی پدر یکی از 4/3 ای ها هم اونجا بود؟
-نه!
-و ماشین پدرشونم خیلی تند میره!
-نه!
-و الان پشت سرمونن!
-راستی!
-خودت ببین! اونا پشت سرمونن!
بعد به سرعت از تاکسی خارج شدیم –بدون آنکه پولش را پرداخت کنیم- و به سمت پارک قیطریه دویدیم. بعد ما وسط راه مردم را هل میدادیم و مثل فیلم سینمایی ها موانع درست میکردیم تا آنها متوقف بشوند اما متوقف نشدند. بعد یک ساعت دویدن آن ها ، ما را گیر انداختند و ما مجبور شدیم با آن ها مصالحه ای کنیم!
بعد صحبت های طولانی و در بعضی موارد تحدید 4/3 ای ها به پرتاب منور بالاخره قبول کردیم که در روزی از عید در مدرسه خودمان بازی پینت بال و فوتبال بازی کنیم و برنده فوتبال را حیاط و برنده پینت بال ساختمان را تحت کنترل خود میگرفت!
وقتی من به خانه ام رسیدم سریع ماجرا را تایپ کردم و آنرا به همه بچه ها ایمیل کردم.
---
آروین ذاکر