بعد از این که اقاى فرهادى کلى سرمان داد زد دوباره سوار شورلت ابى شدیم و به سمت ازمایشگاه رفتیم دل تو دلمون نبود که به زمان خودمون برگردیم حتى اقاى فرهادى هم خوشحال بود خیلى زود به ازمایشگاه رسیدیم و فرید رفت که مواد رو از قفسه هاى ازمایشگاه پیدا کنه

سزیم........آب اکسیژنه......... و هیدروژن مایع

بعد از پیدا کردن ماده ها ملازاده به اقاى فرهادى گفت :خوب این هم فرمول اقاى فرهادى دیگه وقتشه که ما برگردیم به زمان خودمون.بعد از اون اقاى فرهادى از ما خداحافظى کرد و رفت بیرون ازمایشگاه.فرید سزیم رو با هیدروژن مایع مخلوط کرد و اب اکسیژنه رو هم کم کم به محلول اضافه کرد او موقع حس خیلى خوبى داشتم و چشمامو بسته بودم و انتظار داشتم وقتى بازشون مى کردم تو سال ١٣٩٣ باشم اما هیچ اتفاقى نیفتاد حتى یک انفجار هم رخ نداد

اقاى فرهادى که از پنجره ى در ازمایشگاه ما را نگاه مى کرد داخل ازمایشگاه شد و خیلى خیلى عصبانى بود عصبانیت رامى شد از چشمهایش خواند با عصبانیت به ما گفت:احمقا پس چى شد چرا محلول کار نکرد مگه شما نگفتید همین سه تا ماده رو با هم مخلوط کردید...م

من حرف اقاى فرهادى را قطع کردم و خطاب به او گفتم:شاید مقدار ماده هایى که با هم مخلوط کردیم رو باید تغییر بدیم.اقاى فرهادى به ما گفت:بهتره که همین طور باشه وگرنه... کارتونو شروع کنید.و رفت دوباره پشت در ازمایشگاه ایستاد.

فرید چندین بار محلول رو با نسبت هاى مختلف درست کرد اما هیج کدوم جواب نداد بعد از اون اقاى فرهادى با عصبانیت در ازمایشگاه را باز کرد و گفت اینقدر این جا مى مونید تا محلول را کشف کنید.بعدش هم رفت بیرون و در ازمایشگاه هم قفل کرد همه بچه نا امید شده بودند دو دقیقه تقریبا هیچ کس حرفى نزد

علیرضا سکوت را شکست و گفت:حتما ماده سوم یک چیز دیگه بوده و یکى از ما شش نفر اون رو به محلول اضافه کرده باید فکر کنیم ببینیم چى بوده.

همه به یک شکلى درحال فکر کردن بودند من هم داشتم تک تک وقایع او روز رو بررسى می کردم از نیامدن معلم شیمى تا رفتن پیش ناظم انجام اون ازمایش ها.اى کاش همراه بقیه بچه ها رفته بودم تو حیاط اى کاش اصلا معلم شیمى اون روز امده بود مدرسه.بعد از کلى فکر کردن یادم اومد که موقع که بچه ها محلول را درست مى کردند من یک گوشه نشسته بودم پس من ماده اى به محلول اضافه نکردم

بقیه ى بچه ها هم گفتند که چیزى به محلول اضافه نکردند به غیر از فرید و مرتضى که نمى دونستند چیزى به محلول اضافه کردند یا نه از مرتضى که بعید نبود این کار رو کرده باشه .

یادش نیاد تقریبا یک ساعت بعد بود که اقاى فرهادى برگشت وایندفعه به نظر عصبانى نمى امد اتفاقا خیلى هم اروم بود و به ما گفت:ببینید بچه ها من که با شما دشمنى ندارم معذرت مخوام که اونجورى عصبانى شدم اخه می دونید چه قدر سخته که چند سال تو یک زمان دیگه زندگى کنى به دور از خانواده و زندگیت.الانم بهتره برگردیم خونه تا اوجا حسابى فکر کنید که ماده ى سوم چى بوده

اقاى فرهادى ما رو برگردوند همون خونه تو میدان شه یاد و خودشم رفت بیرون از خونه فرید تصمیم گرفته بود یک لیست از ماده هایى که ممکن بود ماده سوم باشند تهیه کند

حمید که از صبح تا حالا بیشتر از دو سه کلمه صحبت نکرده بود با صداى بلند گفت:بچه ها یک مشکلى تو کل این ماجرا هست غرض کنید ما اون محلول رو ساختیم و خوردیم ولى به سال ١٣٩٣ نرفتیم و رفتیم به گذشته یا اینده به غیر از سال ١٣٩٣.

همه بچه بعد شنیدن این حرف تعجب کردند و...

---

امیررضا میرزائی