۳ مطلب با موضوع «نگارش هفتمها» ثبت شده است

ادامۀ سلطان و آقا کوچول

ادامه‌ی داستان سلطان و آقاکوچول
سفر به چین و دیدن جناب

درست یادمان هست، روزی که قرار بود برویم پیش جناب و ناهار را مهمان او باشیم، آقا کوچولو شده بود عین دسته ی گل: تر و تمیز و مرتّب. از آقا کوچولو پرسیدیم: «ای وروجک، فکر می کنی جنابچه غذایی را برای ما تدارک دیده است؟»آن وروجک جواب داد:«قربانتان گردم،غذا هرچه باشد قطعاً بهتر از آن کوفت پلو ها و غذاهایی که ملوک السّلطنه - همسرتان می پزد خواهد بود. ناسلامتی فرمانروای کلّ چین، باید با غذایش آبروداری کند.»
آن دم بریده،از همان بوق سگ شوخی های بی نمکش را شروع کرده بود.می خاستیم بابت این گستاخی ، او را قلقلک باران کنیم که دلمان به رحم آمد و در کمال بزرگواری او را بخشیدیم.

ظهر که شد،با آقا کوچول سوار لیموزین شخصی مان شدیم و در لیموزین،با آن وروجک کمی clash of clans  بازی کردیم.ما هم با کلن همایونی،آقا کوچولو را در هم کوباندم..!آن دم بریده گفت:قربانتان گردم،معلوم است که شب و روز با تبلت خود بازی می کنید و همراه زنان حرمسرا،به این و آن Attack می کنید و...»آقا کوچول داشت به یاوه گویی اش ادامه می داد که جلوی او را گرفتیم و او قول داد که تا کاخ ،لب از لب باز نکند.بگذریم...

وقتی پیش رسیدیم، خیلی تعجّب کردیم.فرمانروای چین نه یک مرد؛بلکه یک زن بسیار ریز نقش بود.ختّی آقا کوچول هم از او بلندتر بود..!القصّه،بعد از حال و احوال ،رفتیم سراغ سفره .انتظار داشتیم که غذا کبابی ، مرغی چیزی باشد؛ولی گلاب به رویتان غذا "سوپ لانه ی خفّاش با سس مخصوص"بود.غذا را که دیدیم،حال همایونی به هم خورد.آقاکوچولو هم وضع بهتری نداشت.خدایی بود که آبروداری کردیم و بالا نیاوردیم.از غذا که بگذریم،فجیع ترین نکته این بود که در سفره،پیاز و سبزی نبود.ماهم که در تمام عمرمان غذا بدون پیاز و سبزی نخورده بودیم،نبود آن دو برایمان قابل هضم نبود- مادرمان می گوید در نوزادی نیز با وعده ی شیر همایونی ، پیاز و سبزی می خوردیم...

بالاخره سروته غذا را یک جوری هم آوردیم؛ولی حالمان خیلی بد بودو ملکه هم اتّفاقاً برنامه ی مفصّلی برایمان ترتیب داده بود.به آقا کوچول گفتیم بهانه ای بتراشد تا به هتل خودمان برگردیم.آن دم بریده هم با بهانه ای بی ادبانه کار را نکسره کرد.ما هم برای جبران باملکه حرف زدیم تا دلجویی کرده باشیم.
از قصر که بیرون آمدیم،روی آقا کوچول سوپّ خفّاش و... را بالا آوردیم.آقا کوچولو هم به تلافی گفت که ماجرای دلجویی از ملکه را به ملوک السّلطنه می گوید.چه واویلایی!در هر صورت، نا خوشی پس از چند هفته استراحت و خوردن کباب دیگی با پیاز و سبزی برطرف شد.

امّا قلم عاجز است از بیان زحمتی که ذات همایونی کشید تا آقا کوچول را از خر شیطان پیاده کند...

---

سینا ایمانی

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
رسولی

ادامه ی داستان سلطان و آق کوچول

دزد قلّابی:
روزی در کاخ مجللمان نشسته بودیم و داشتیم انگور میل می نمودیم.ناگهان آقا کوچول با ترس و لرز و فریاد وارد اتاقمان شد.از او پرسیدیم:چه شده است ای دم بریده؟او گفت:قربان در موقع وارد شدن به کاخ مردی را دیدم که در حال بالا رفتن از دیوار کاخ بود و هیچکدام از سرباز ها و نگهبانان هم او را ندیده بودند.
کمی سر مبارک را خاراندیم و دستی به سیبیل قلابی مان کشیدیم و گفتیم:قیافه ی او را دیدی؟چه شکلی بود؟دم بریده گفت:نه؛کاملاً ندیدم،اما هیکلش بسیار بزرگ بود و سطلی در دست داشت.گمان کنم در آن سلاحی خطرناک داشت.
کمی فکر کردیم اما چیزی به ذهنمان نرسید.آخر کدام دزدی سر ظهر به دزدی می آید؟کسی هم که جرئت دست درازی به جان مبارک را در شب هم ندارد چه برسد به ظهر!
راستی آقا کوچول چه طور از دیوار های کاخ بالا می رفت؟تارزان هم نمی تواند از این دیوارها به این بلندی بالا برود!آقا کوچول عرض کرد:فکر کنم دستگاهی پیشرفته داشت.دو طناب به بالای دیوار وصل کرده بود و روی تکه چوبی نشسته بود و به آرامی بالا می رفت.اعلا حضرت لطفاً هر چه سریع تر به نگهبانان خبر دهید تا او را بگیرند.من که دیگر از ترس دارم می میرم.
برای یکبار هم که شده بود حرف خوبی زده بود و ما قبول کردیم.وزیر خود را صدا زدیم و به او دستور دادیم تا به نگهبانان بگوید که اگر مورد مشکوکی را روی دیوار های کاخ دیدند به ما بگویند.وزیر هم اطاعت کرد و رفت و ما در آن مدت منظر ماندیم.در آن مدت آقا کوچول از ترس عرق کرده بود و بی تابی می کرد.
بعد از حدود ده دقیقه وزیر برگشت و گفت که هیچ مورد مشکوکی دیده نشده.ما هم به آقا کوچول گفتیم که:دیدی چیزی نبد.حتماً اشتباه دیده ای.به نظرمان در اولین فرصت پیش حسن علی طبیب چشم دربار برو و بگو که چشم هایت را معاینه کند.شاید ضعیف شده باشند.اشکالی ندارد.اما آقا کوچول گفت :من مطمئنم که اشتباه ندیدم.اگر می خواهید که من دیگر بی تابی نکنم،بیایید با هم برویم و ببینیم.
به دلیل اینکه می خواستیم هر چه سریعتر از بی تابی کردن او خلاص شویم،پیشنهاد او را قبول کردیم با هم به بیرون از اتاقمان رفتیم و بعد از گذشتن از باغ به دیوار های کاخ رسیدیم.به آقا کوچول عرض کردیم:بفرما.این هم دیوار.تو کسی را می بینی؟دم بریده گفت:روی دیوار بقلی او را دیدم و به سمت دیوار بقلی رفت.ما هم به اجبار دنبال او رفتیم.ناگهان فریاد آقا کوچول بالا رفت و داد زد:سلطان بیایید.پیدایش کردم!
وقتی رسیدیم دیدیم که منظور آقا کوچول از آن مرد، دیوار تمیز کن جدید و تپل کاخ است.قبل از هر چیز سیلی محکمی زیر گوش آقا کوچول زدیم و گفتیم:آخر دم بریده این دزد است یا خدمتکار؟آقا کوچول که هم ترسیده بود و هم تعجب کرده بود گفت:آخر عالیجناب من که نمی دانستم که شما خدمتکاری جدید استخدام کرده اید.به خاطر همین من هم کمی ترسیدم .بعد از آن اتفاق آقا کوچول یاد گرفت که از این به بعد چشم هایش را بیشتر باز کند.
---
آرشام بدیع زادگان
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
رسولی

نگارش هفتمها- تمرین 5

رئال مادرید

رئال مادرید تیم مورد علاقه ی من بوده و خواهد بود.اگر راستش را بخواهید من به رئال عرق دارم 

بگذارید از همان اسمش شروع کنم.رئال یعنی پادشاهی و مادرید هم که پایتخت کشور اسپانیا است پس در نتیجه این باشگاه یک باشگاه اشرافی است.این تیم بهترین تیم ، پر افتخار ترین تیم ، پر درامد ترین تیم ، پولدار ترین تیم جهان است و بهترین بازیکن جهان یعنی استاد کریستسانو رونالدو در این تیم حضور دارد.اگر بخواهم درباره ی افتخارات این تیم صحبت کنم ،  باید بگویم 19بار قهرمانی در جام حذفی ، 32 قهرمانی لیگ ، 2 قهرمانی در لیگ اروپا و 10 قهرمانی در جام قهرمانان اروپا ، در کارنامه ی این تیم بزرگ است.

ولی مشکل از آن جایی شروع می شود که برادر من متاسفانه بارسایی است و این کابوس پدر و مادر من است.چون اگر حتی روزی با برادرم کری نخوانم ، شب خوابم نمی برد.ولی مشکل از برادرم هست چون که مدام می گوید:رئال همیشه شانسی می برد.،رئال با داوری می برد.،رونالدو یورتمه می رود .،بازیکنان رئال بازی بلد نیستند و ...البته فکر نکنید که من جوابش را نمی دهم .من هم می گویم:بازیکن های بارسا کوتوله اند.،امسال ته جدول را پر کردید و ...

ولی به نظر من این کری خوانی ها درون خود،دوستی ، صمیمیت و مهربانی را به همراه دارد.به نظر من هیچ فرقی نمی کند که یک شخص طرفدار رئال است یا بارسا ، بایرن است یا دورتموند ، منچستر است یا چلسی ، چون این ها به سلایق افراد مربوط است بلکه مهم این است که شخصی حتی اگر می خواهد کری هم بخواند ، با کری خواندن خود افراد را ناراحت نکند.

در آخر می خواهم بگویم که با وجود همه ی این گفته ها باز هم رئال مادرید بهترین تیم دنیاست.

---

کیارش جباری

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۳
رسولی