ادامه‌ی داستان سلطان و آقاکوچول
سفر به چین و دیدن جناب

درست یادمان هست، روزی که قرار بود برویم پیش جناب و ناهار را مهمان او باشیم، آقا کوچولو شده بود عین دسته ی گل: تر و تمیز و مرتّب. از آقا کوچولو پرسیدیم: «ای وروجک، فکر می کنی جنابچه غذایی را برای ما تدارک دیده است؟»آن وروجک جواب داد:«قربانتان گردم،غذا هرچه باشد قطعاً بهتر از آن کوفت پلو ها و غذاهایی که ملوک السّلطنه - همسرتان می پزد خواهد بود. ناسلامتی فرمانروای کلّ چین، باید با غذایش آبروداری کند.»
آن دم بریده،از همان بوق سگ شوخی های بی نمکش را شروع کرده بود.می خاستیم بابت این گستاخی ، او را قلقلک باران کنیم که دلمان به رحم آمد و در کمال بزرگواری او را بخشیدیم.

ظهر که شد،با آقا کوچول سوار لیموزین شخصی مان شدیم و در لیموزین،با آن وروجک کمی clash of clans  بازی کردیم.ما هم با کلن همایونی،آقا کوچولو را در هم کوباندم..!آن دم بریده گفت:قربانتان گردم،معلوم است که شب و روز با تبلت خود بازی می کنید و همراه زنان حرمسرا،به این و آن Attack می کنید و...»آقا کوچول داشت به یاوه گویی اش ادامه می داد که جلوی او را گرفتیم و او قول داد که تا کاخ ،لب از لب باز نکند.بگذریم...

وقتی پیش رسیدیم، خیلی تعجّب کردیم.فرمانروای چین نه یک مرد؛بلکه یک زن بسیار ریز نقش بود.ختّی آقا کوچول هم از او بلندتر بود..!القصّه،بعد از حال و احوال ،رفتیم سراغ سفره .انتظار داشتیم که غذا کبابی ، مرغی چیزی باشد؛ولی گلاب به رویتان غذا "سوپ لانه ی خفّاش با سس مخصوص"بود.غذا را که دیدیم،حال همایونی به هم خورد.آقاکوچولو هم وضع بهتری نداشت.خدایی بود که آبروداری کردیم و بالا نیاوردیم.از غذا که بگذریم،فجیع ترین نکته این بود که در سفره،پیاز و سبزی نبود.ماهم که در تمام عمرمان غذا بدون پیاز و سبزی نخورده بودیم،نبود آن دو برایمان قابل هضم نبود- مادرمان می گوید در نوزادی نیز با وعده ی شیر همایونی ، پیاز و سبزی می خوردیم...

بالاخره سروته غذا را یک جوری هم آوردیم؛ولی حالمان خیلی بد بودو ملکه هم اتّفاقاً برنامه ی مفصّلی برایمان ترتیب داده بود.به آقا کوچول گفتیم بهانه ای بتراشد تا به هتل خودمان برگردیم.آن دم بریده هم با بهانه ای بی ادبانه کار را نکسره کرد.ما هم برای جبران باملکه حرف زدیم تا دلجویی کرده باشیم.
از قصر که بیرون آمدیم،روی آقا کوچول سوپّ خفّاش و... را بالا آوردیم.آقا کوچولو هم به تلافی گفت که ماجرای دلجویی از ملکه را به ملوک السّلطنه می گوید.چه واویلایی!در هر صورت، نا خوشی پس از چند هفته استراحت و خوردن کباب دیگی با پیاز و سبزی برطرف شد.

امّا قلم عاجز است از بیان زحمتی که ذات همایونی کشید تا آقا کوچول را از خر شیطان پیاده کند...

---

سینا ایمانی