دزد قلّابی:
روزی در کاخ مجللمان نشسته بودیم و داشتیم انگور میل می نمودیم.ناگهان آقا کوچول با ترس و لرز و فریاد وارد اتاقمان شد.از او پرسیدیم:چه شده است ای دم بریده؟او گفت:قربان در موقع وارد شدن به کاخ مردی را دیدم که در حال بالا رفتن از دیوار کاخ بود و هیچکدام از سرباز ها و نگهبانان هم او را ندیده بودند.
کمی سر مبارک را خاراندیم و دستی به سیبیل قلابی مان کشیدیم و گفتیم:قیافه ی او را دیدی؟چه شکلی بود؟دم بریده گفت:نه؛کاملاً ندیدم،اما هیکلش بسیار بزرگ بود و سطلی در دست داشت.گمان کنم در آن سلاحی خطرناک داشت.
کمی فکر کردیم اما چیزی به ذهنمان نرسید.آخر کدام دزدی سر ظهر به دزدی می آید؟کسی هم که جرئت دست درازی به جان مبارک را در شب هم ندارد چه برسد به ظهر!
راستی آقا کوچول چه طور از دیوار های کاخ بالا می رفت؟تارزان هم نمی تواند از این دیوارها به این بلندی بالا برود!آقا کوچول عرض کرد:فکر کنم دستگاهی پیشرفته داشت.دو طناب به بالای دیوار وصل کرده بود و روی تکه چوبی نشسته بود و به آرامی بالا می رفت.اعلا حضرت لطفاً هر چه سریع تر به نگهبانان خبر دهید تا او را بگیرند.من که دیگر از ترس دارم می میرم.
برای یکبار هم که شده بود حرف خوبی زده بود و ما قبول کردیم.وزیر خود را صدا زدیم و به او دستور دادیم تا به نگهبانان بگوید که اگر مورد مشکوکی را روی دیوار های کاخ دیدند به ما بگویند.وزیر هم اطاعت کرد و رفت و ما در آن مدت منظر ماندیم.در آن مدت آقا کوچول از ترس عرق کرده بود و بی تابی می کرد.
بعد از حدود ده دقیقه وزیر برگشت و گفت که هیچ مورد مشکوکی دیده نشده.ما هم به آقا کوچول گفتیم که:دیدی چیزی نبد.حتماً اشتباه دیده ای.به نظرمان در اولین فرصت پیش حسن علی طبیب چشم دربار برو و بگو که چشم هایت را معاینه کند.شاید ضعیف شده باشند.اشکالی ندارد.اما آقا کوچول گفت :من مطمئنم که اشتباه ندیدم.اگر می خواهید که من دیگر بی تابی نکنم،بیایید با هم برویم و ببینیم.
به دلیل اینکه می خواستیم هر چه سریعتر از بی تابی کردن او خلاص شویم،پیشنهاد او را قبول کردیم با هم به بیرون از اتاقمان رفتیم و بعد از گذشتن از باغ به دیوار های کاخ رسیدیم.به آقا کوچول عرض کردیم:بفرما.این هم دیوار.تو کسی را می بینی؟دم بریده گفت:روی دیوار بقلی او را دیدم و به سمت دیوار بقلی رفت.ما هم به اجبار دنبال او رفتیم.ناگهان فریاد آقا کوچول بالا رفت و داد زد:سلطان بیایید.پیدایش کردم!
وقتی رسیدیم دیدیم که منظور آقا کوچول از آن مرد، دیوار تمیز کن جدید و تپل کاخ است.قبل از هر چیز سیلی محکمی زیر گوش آقا کوچول زدیم و گفتیم:آخر دم بریده این دزد است یا خدمتکار؟آقا کوچول که هم ترسیده بود و هم تعجب کرده بود گفت:آخر عالیجناب من که نمی دانستم که شما خدمتکاری جدید استخدام کرده اید.به خاطر همین من هم کمی ترسیدم .بعد از آن اتفاق آقا کوچول یاد گرفت که از این به بعد چشم هایش را بیشتر باز کند.
---
آرشام بدیع زادگان