سرّ مگو
گر بر ستم قرون برآشفت حسین (ع)
بیداری ما خواست، به خون خفت حسین (ع)
آن جا که زبان محرم اسرار نبود
با لهجۀ خون سرّ مگو گفت حسین (ع)
..............................................
فرات لبیک
بشتاب برادر دلیرم! بشتاب
عباس تویی، تازه فراتی دریاب!
چون بود شهید عشق در کرب و بلا
لب تشنۀ لبیک، نه لب تشنه ی آب
..............................................
سؤال
هر دم که ز کارزار برمی گردی
شوریده و بی قرار بر می گردی
این بار کدام لاله ات پرپر شد
کاین گونه شکسته وار بر می گردی؟
..............................................
قنوت
دریا به طلب از برهوت تو گذشت
یک قافله نعره در سکوت تو گذشت
آن روز اگرچه تشنه بودی، اما
صد رشته قنات در قنوت تو گذشت