مهران هنوز از اینکه فایلspider R8را دزدیده بود خیلی خوش حال بود.چون میتوانست با اون فایل زندگی خود را دگرگون کند.حال موقع خارج شدن آنها از ساختمان بود ،آنها خیلی خوش حال بودند که یک دفعه هنگام بالا کشیدن از طناب دست طهمورث از طناب ول شد.
با فریادی که طهمورث کشید حسگر صدا فعال شد.ناگهان آجیر مرکزی به صدا در آمد.
-طهمورث: بچّه ها کمکم کنید.
-الان است که دستگیر شوم.خدایا به دادم برس...!!!
مهران که به فکر هارد بود که به دست مامور ها نیفتد از طناب به بالا رفت و خود را به بالگرد رساند. طهمورث که ترسیده بود از فریبرز کمک خواست امّا در آن لحظه مامور ها داشتند به طهمورث نزدیک می شدند،و فریبرز هم برای اینکه به دام نیفتد از طناب بالا کشید.
فریبرز و مهران سوار بر بالگرد شدند.
فریبرز:هی مهران تو بالگرد رو برون...
مهران:من؟؟؟؟!!!! باشه سعیمو می کنم....
امّا در این حال طهمورث به دست ماموران افتاد.
رییس گردان:سریع ببرینش در ضمن 20 تا بالگرد به دنبال بقیشون بفرستید...
فریبرز:یا خدا بالگرد فرستادند!!!
مهران: زود باش با RPG بزنشون سریع باش.
فریبرز با RPG همه ی بلگرد ها رو زد.و سریع به سمت محلی که قرار گذاشته بود ن رفتن.
فرد مورد نظر آنها در آنجا بود.
مهران:فریبرز مواظب باش باید اول پولا رو بگیریم بعد هارد رو بهشون بدیم.
فریبرز:باشه .........
بالگرد به زمین نشست فردی با قیافه ترسناک و قدی بلند و کت و شلوار سیاه در بالگرد را باز کرد و به فریبرز و مهران گفت اگر از شما خطایی سر بزند کشته میشید.
رییس شرکت چیستن که مخالف شرکت چیستا بود جلو آمد.او قدی کوتاه موهای سیاه و با لباس شیک به همراه تعداد زیادی مراقب جلو آمدند.همه ی آنها سلاح داشتند.
رییس شرکت چیستن گفت: آفرین خیلی خوبه.
مهران :اول پوولارو بده.
رییس شرکت چیستن گفت:پول ههههههههههههه،بکشینشون!!
فریبرز:نه صبر کن!!!
ناگهان صدای شلیک تفنک از سمت دیگری آمد!!!
فریبرز :بپر داخل بالگرد.
این شلیک تفنگ های پلیس بود رییس شرکت چیستن سریع فرار کرد!!
پلیس دست نگه دارید مهران بالگرد را روشن کرد و به سمت بالا حرکت کرد.چند تا تیرتفنگ به سمت بالگرد شلیک شد.اما فقط به بدنه ی بالگرد آسیب رساند.
مهران و فریبرز فرار کردند وبه سمت بیابان پناه بردند.
حرف بزن با کی یا کار می کنی؟؟؟
طهمورث :سرمم بره به هیچ کسی نمی گم!
باشه بزنیدش !!!!
طهمورث :آخ آخ...
بهتره که بگی با کی کار می کنی وگرنه...
طهمورث: وگرنه چی؟؟؟؟
ببریدش سلول انفرادی!!!!!
طهمورث:نه نه باشه میگم...
خوب خوبه که حالا حرف زدی
بگو ببینم داستان از چه قراره؟؟
طهمورث هم که می دانست رییس شرکت چیستن کلاه برداری می کند،همه را به گردن شرکت چیست انداخت.
خوب سریع بروید و شرکت چیستن را مورد بررسی قرار دهید...
اما طهمورث از فرست استفاده کرد و گفت که من هم با شما می آیم مامور پلیس قبول کرد.
اما...
فریبرز و مهران با هر تلاشی می خواستند که طهمورث را پیدا کنند و نگذارند که طهمورث با پلیس ها همدست شود.
ولی...
نویسنده: محمد احمدی
خیلی تخیلی بود دیگه 20 تا بالگرد همشونم زد با آرپی جی
mission impossible 6