به نام خدا
مهران و طهمورث به سمت بالای ساختمان رفتند .اسلحهها را به
داخل هلیکوپتربرده و سوارشدند.ساعت ۵ و ۳۰ دقیقه بود و
اتوبوس حامل افراسیاب تا ۳۰ دقیقه دیگر حرکت میکرد.
آن ها با بررسی اینکه خلوت ترین و امن ترین جا را که اتوبوس از
آن جا عبور میکند کجاست به آن جا کمین کردند و منتظر عبور
اتوبوس شدند. اتوبوس با تاخیر حرکت کرده بود. به همین دلیل تا
زمان رسیدن اتوبوس به محل کمین آن ها ساعت ۶ و ۳۰ دقیقه
شده بود. وقتی اتوبوس به آن جا رسید طهمورث یک مسلسل
دستش گرفته بود ودر حال شلیک به اتوبوس بود.
مهران: " طهمورث! مراقب باش که یه وقت به افراسیاب شلیک
نکنی سعی کن فقط چرخ های اتوبوس را بزنی ما نمی خوایم
جرممون سنگین تر شه! "
طهمورث که صدای مهران را نشنیده بود صورتش را برگرداند و رو
به مهران گفت: "چی؟"
که ناگهان تیری به داخل شلیک شد آنها دیدند تیر به سمت
افراسیاب رفته و به بدنش اصابت کرد.
مهران:"حواست هست چی کار میکنی طهمورث!"
در همین حین تیری از اتوبوس به هلیکوپتر شلیک شد و یکی از
ملخ های هلیکوپتر خراب شد.
فریبرز: "مجبوریم که بریم ! وگرنه سقوط میکنیم."
سپس با هلی کوپتر از آن جا دور شدند.در همین زمان مهران به
دوستش طاهر زنگ زد و از او خواست که به محل حادثه برود و
مخفیانه جویای حال افراسیاب بشود. طاهر بعد از چند ساعت
زنگ زد و گفت : "مثل این که مرده حالا فعلا معلوم نیست. "
مهران و فریبرز در حال سرزنش طهمورث بودند.
فریبرز: "معلومه چی کار میکنی طهمورث ، خوبه باز مهران بهت
گوشزد کرد.آخه اون چه کاری بود که انجام دادی پسر تو با این
کارت میتونی باعث شی که هم کارمون سخت تر شه هم سوء
پیشینمون بیشتر شه. "
مهران گفت: "حالا شانس بیاریم که افراسیاب زنده بمونه چون
اگه زنده نمونه هم مجبوریم یه هکر جدید پیدا کنیم هم عذاب
وجدانمون بیشتر شه. "
که ناگهان دوباره طاهر زنگ زد و گفت : "به هوش اومد کلی هم
پلیس دورش گذاشتن ."
که مهران فکری به ذهنش رسید.
بعد گفت: "ما اگه بتونیم یه تغییر چهره ی درست و حسا بی بدیم
و خودمون رو به شکل دکتر ها و پرستارهای بیمارستان در بیاریم
و به بهونه ی یه چکاپ و بابت تیری که در بدنش بود و اینکه
زخمش عفونت نکند می بریمشو دکتر ها وپرستارهاشو هم می
دزدیم،تا ازش مراقبت کنن و زود خوب شه وکار هک رو بدیم
بهشو قال قضیه رو بکنیم و از شرش خلاص شیم ،کارمون رو هم
فردا ساعت ۷ صبح شورو میکنیم . "
آن ها بعد از این که به محل استقرار و یا استراحتگاهشان رسیدند
شورو به تحقیقشان درمورد ساختمان بیمارستان کردند و تمام
جاهای بیمارستان را کاملا نقشه شان را از بر شدند. سپس شوروع
به کار تغییر چهره شان کردند و با استفاده از لباس چند عدد
گریمر که آن ها را همان دوست ثروتمند مهران اجیر کرده بود.
تا اینکه صبح فردای آن روز فرا رسید.
نویسنده: امین فخار
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.