من حسابی نگران مادر و پدرم شده بودم و در این فکر بودم که آنها در چه حالی هستند. ناگهان یادم آمد که امروز عصر پروژه دارم. کمی خوشحال شدم چون خودم همان روز عصر پروژه ی شیمی داشتم ولی خدارو شکر با آقای خمسه نبود با آقای راد بود. آقای راد هم با من و بچه های 3/3 خوب بودند که این رضایت بخش بود.
او و بچه ها پایین آمدند تا از آزمایشگاه استفاده کنند که یک دفعه آقای خمسه آمد و نگذاشت آقای راد پایین بیاید. آقای راد سریع رفت بالا. همه ی بچه ها رفتند بالا که ببینند چه بلایی سر کیان آمده اما آرین پایین ماند. آرینی که کاپیتان تیم مقاومت قوی ترین تیم لیگ برتر نوجوانان بود، با توپش آمد به زیرزمین و شروع کرد به روپایی زدن. من نمیدانستم چگونه بگویم که نترسد. خب داد زدم: کمک! من گیر کردم.
او چنان محکم به در شوتید که قفل شکست، من هم در را باز کردم و پریدم بغلش کردم. بعد دویدیم بالا. دیدم که آقایان خمسه و شایانی و منوچهری و رحمانی و کریمیان دارند او را سرزنش میکنند ولی آرین گفت: مسعود اون جا بود و او گفت که بگذارید که بگوید چرا.
من هم که جو گیر شده بودم با صدایی رسا گفتم: آقای شایانی و آقای خمسه و آراد در را روی من قفل کردند. آقای رحمانی و کریمیان جا خوردند و رفتند تا آقای رضامند مدیر مدرسه را بیاورند. همه چیز را به او گفتند آقای مدیر آمد و آن سه مظنون به آدم ربایی را صدا زد و به بچه ها گفتند بروید به خانه هایتان.
فردا صبح رفتیم که ببینیم چه شده است. دیدیم نه آراد نه آقای خمسه، هیچ کدام نیستند. از آقای شایانی پرسیدیم که چه شده است او گفت آراد 10 روز اخراج شده است و آقای خمسه هم همینطور ولی خودش نه. ما 3/3 ای ها خوشحال بودیم و در برفی که بعد از مدت ها باریده بود، غلت میزدیم و برف بازی میکردیم که یک هو صدای آقای رحمانی آمد. ناراحت داد میزد 3/3 ایها و3/4 ایها بیایند نماز خانه. ما به سرعت خودمان را به نمازخانه رساندیم.
او گفت همه ی کارهای بد به کنار برف ریختن درون کامپیوتر!؟!؟! اصلا خوشمان نیامد بچه های 3/2 و 3/1 گزارش دادند که شما این کار را کرده اید تمامی بچه ها ی دو کلاس عصبی بودند و به دنبال انتقام بودند ولی فردای آن روز هر چهار کلاس توی پارک قیطریه به جان هم افتادند کلاس های 3/3 و3/4 علیه 3/2 و3/1.
آخر کار بالاخره همه جانشان تمام شد و از پا افتادند. داشتم اطراف را نگاه میکردم تا ببینم چه قدر به هم خسارت وارد کردیم. خدا رو شکر به جز چند لب پاره شده و دماغ خونی اتفاق خاصی نیفتاده بود. خبر بد این بود که خبری از آرین نبود. فهمیدم که آرین دسته گلی به آب داده است. چند نفر را صدا زدم و رفتیم دنبال آرین. آرین رفته بود یک گوشه و داشت با خیال راحت پارسا، شر ترین بچه ی مدرسه و3/1، را می زد. ما هم از ترس این که کار به دفن و کفن بکشد سریع ریختیم تا آرین را آرام کنیم...
---
آرین صبری
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.