بی همگان به سر شود ، بی تو بسر نمی شود
    این شب امتحان من چرا سحر نمی شود ؟
    مولوی او که سر زده ، دوش به خوابم آمده
    گفت که با یکی دو شب ، درس به سر نمی شود
    استرس است و امتحان ، پیر شده ست این جوان
    دوره آخر الزمان ، درس ثمر نمی شود
    مثل زمان مدرسه ، وضعیت افتضاح و سه!
    به زور جبر و هندسه ، گاو بشر نمی شود
    مهلت ترمیم گذشت ، کشتی ما به گل نشست
    خواستمش حذف کنم ، وای دگر نمی شود
    هرچه بگی برای او ، خشم و غصب سزای او
    چون که به محضر پدر ، عذر پسر نمی شود
    رفته ز بنده آبرو ، لیک ندانم از چه رو
    این شب امتحان من ، دست به سر نمیشود ؟
    توپ شدم شوت شدم ، شاعر مشروط شدم
    خنده کنی یا نکنی ، باز سحر نمیشود !