به نام خدا

سلام بر همه!

آقا نظر بدید حتماً!


با شتاب به این سو و آن سو به دنبال کلید می رفتیم تا آن که دلیر با خوش حالی به من گفت راستی دیروز که آقای حسینی(ناظم) با آقای بصیری صحبت می کردند، شنیدم که می گفتند برای امنیت مدرسه از تمامی کلیدهای درهای کلاس ها، آزمایشگاهها و ... یک نسخه کپی تهیه کرده اند و در دفتر مدیر محترم مدرسه گذاشته اند. من به دلیر گفتم پس عجله کن، بیا برویم دم در دفتر مدیر مدرسه و سر و گوشی آب بدیم و ببینیم چه خبره. خوشبختانه وقتی به دفتر رسیدیم دیدیم که آقای مدیر تشریف ندارند و گویا به دلیل جلسه ای که در اداره آموزش و پرورش منطقه برگزار می شد تا آخر وقت هم نمی آیند. فرصتی بی نظیر و کم سابقه پیش آمده بود که می بایست از آن استفاده می کردیم. پس عزممان را جزم کردیم و با شجاعت تمام وارد دفتر شدیم و در دفتر را از تو بستیم و به دنبال کلید روی میزهای اتاق را گشتیم. همین طور که در حال جست و جو بودیم، تابلویی در گوشه ای از دفتر نظرمان را به خود جلب کرد. در روی تابلویی که به دیوار نصب شده بود، دهها کلید آویزان بود. با خوشحالی به سمت تابلو رفتیم و کلیدها را نگاه کردیم. روی اکثر آنها برچسب زده شده بود و مشخص بود که مال چه کلاسی هست ولی آنچه که نظر ما را به خود جلب کرد این بود که اگرچه روی تعدادی از کلید ها چیزی نوشته نشده بود ولی شکل و اندازه سه کلید با تمام کلیدهای موجود متفاوت بود. این کلیدها دارای اندازه ای بزرگ بودند و دندانه های ریزی که در بقیه کلیدها وجود داشت، در آن ها دیده نمی شد. پس به سرعت آن کلیدها را برداشتیم و هر دو از دفتر بیرون آمدیم و سراسیمه به سوی آن در رفتیم. وقتی کلید را در قفل چرخاندیم در به راحتی باز شد اما با کمال تعجب دیدیم که در پشت در چوبی یک در سنگی قرار دارد. کلید دوم را برداشتیم و درسنگی را هم باز کردیم و پس از گذر از این در متوجه شدیم که در پشت در سنگی هم دری از یاقوت سرخ قرار دارد. آن در را هم با کلید سوم باز کردیم و هر دو وارد اتاق شدیم. با ورود ما به اتاق، ناگهان اتاق شروع به حرکت کرد و ما متوجه شدیم که با سرعتی زیاد در حال حرکت هستیم. سرعتی بسیار زیاد، از پنجره اتاق به بیرون نگاه کردیم و با کمال تعجب دیدیم که داریم با سرعت معجزه آسایی از مدرسه دور می شویم. دقایقی بعد .......

                                نویسنده: محمدرضا طغیانی