بچه های کلاس 203:

اگر پیشنهادی در مورد نام داستان دارید، همین جا اعلام کنید. نظر دادن در مورد داستان را هم فراموش نکنید.

---

آقای خمسه معلم درس شیمی وارد کلاس شد. اعصابش از همیشه خردتر بود و جواب سلام کسری را نداد. پس از این که کلاس ساکت شد با صدای گرفته اش  شروع کرد به دادن نمرات آزمون کلاسی.

به هرکس که نمره اش را میداد، نگاهی خشمگینانه می کرد. بعد از دادن نمرات بچه ها، نمرات تک تک بچه های کلاس 4/3 را خواند. آن­قدر تفاوت نمره­های دو کلاس معلوم بود که احتیاجی به گرفتن میانگین و مقایسه ی میانگینها با هم نداشت. با یک بار خواندن نمره ها معلوم شد که نمره های کلاس3/3 چه قدر پایین تر از کلاس 4/3 است.

آقای خمسه بعد از خواندن نمره ها گفت: کلاس شما هیچی ندارد! نه انضباط دارید، نه هوش درست حسابی دارید. هرقدر سه چهاری ها خوبن شما ها فاجعه اید .

تا آخر زنگ هیچ کدام از بچه ها جرئت جیک زدن هم پیدا نکردند. بعد از کلاس کیان که حسابی از دست معلم شاکی بود، گفت: من میرم پیش آقای رحمانی همه چیزو میگم. نامردیه! آقای خمسه خیلی با سه چهاری ها رفیقه!اون حق نداره ما را پیش 4/3 ای ها ضایع کنه.

زنگ دوم ادبیات بود و بعدش هم تاریخ. خبری از دعوا و داد و بیداد نبود و همه چیز در آرامش سپری شد اما زنگ تفریح سوم بود که باز اتفاقی افتاد.

بچه های کلاس ما داشتند به سمت پایین می دویدند تا زودتر به زمین والیبال برسند که ناگهان دیدند بچه­های سه چهاری همه با هم نام معلم شیمی را فریاد می­زنند: خمسه! خمسه!

کم کم متوجه همه چیز شدیم. آقای خمسه حسابی از ما بد گفته بود. به زمین والیبال رسیدیم. 4/3 قبل از ما داخل زمین رفته بودند. بعد از این که تیم اولی ها را بردند، نوبت به تیم ما رسید. رفتیم داخل زمین.

اولین سرویس دست ما بود. رضا سرویسش را آنقدر بد و عجیب و غریب زد که هر کسی که آن صحنه را می دید، خنده اش می گرفت. همه میخندیدیم که یک دفعه آراد رحمتی گفت: والیبال بازی کردنشون از امتحان دادنشون بدتره!                                                                                                                                     

جمله ای را که تمام کرد، همه ی بچه های تیمشان زدند زیر خنده. آراد همیشه بچه ها را مسخره می کرد . اصلا انگار آفریده شده بود برای مسخره کردن دیگران.

حسابی به ما برخورده بود و داشتیم فکر میکردیم که چه طور انتقام بگیریم که دیدیم رضا که امتحانش را خراب کرده بود و شدیدا غیرتی بود، به سمت آراد دوید. من که میدانستم اگر دست رضا به آراد  بخورد، دیگر نمیشود  او  را از روی زمین جمع کرد؛ سریع دویدم و جلوی رضا را گرفتم. و خدا را شکر موفق شدم. از آن لحظه ی بازی بود که بازی، یک بازی حیثیتی شد. آراد هم که آخرِ جر زنی و تقلب تو بازی بود، بعد از هر امتیاز به داور اعتراض میکرد. زنگ خورد. بازی دوازده یازده به نفع حریف تمام شد. آراد شروع به تیکه انداختن کرد: اینا در حد ما نیستند. از این بعد باید تیم دوممون رو بفرستیم جلوشون.

حس انتقام جویی در میان بچه های کلاس ما شدت گرفت و این آغاز یک آشوب بود !

---

آریا سدیدی و امیررضا طربخواه
ویرایش سامان القاصی و کیارش نیکو