من بلند شدم و به پیش فرید رفتم و به او گفتم : " ببین فرید میدونم خیلی آزمایشای باحال بلدی ولی ببین تا حالا به فکرت رشیده که یه بار هم که شده چار پنشتا ماده رو بریزی رو هم ببینی چی میشه ؟" ملازاده گفت " منم پایم واسه ی شروع پتاسیم و کلر و اممممممممم ... آها آب اکسیژنه "
_"از اینا سمی تر پیدا نکردی "
_"تازه شانس آوردی آرسنیک رو نگفتم "
_"خیله خب بزار ببینیم چی میشه"
ما روپوش هایمان را پوشیدیم و به خاطر سمی بودن موادمان از ماسک استفاده کردیم و شروع کردیم.
آب اکسیژنه را روی پتاسیم ریختیم و بعد بلافاصله کلر را روی آن ها ریختیم و عقب رفتیم. حدود یک یا دو ثانیه بعد یک دود غلیظ و بنفش رنگی به هوا برخواست. خیلی جالب بود و همه با هم دیگر خندیدیم.
_"وای پسر دیدی چی شد؟"
_"حالا بعدی!"
تقریبا کل زنگ اول رامشغول بودیم و انواع انفجار ها و غیره را ایجاد می کردیم. تا اینکه صدای زنگ آمد و همه ی ما که در حال خنده بودیم از آزمایشگاه بیرون آمدیم.
من گفتم :"ببین خیلی حال داد ولی من یه چیز باحال تر به ذهنم رسیده !"
فرید گفت :"سراپا گوشم!"
-"یه بار توی یکی از همین کتابای علمی تخیلی خوندم که اگه بخوایم تو زمان سفر کنیم باید هیدروژن و اکسیژنه مایع رو با سزیم مخلوط کنیم و مخلوط خوب هم بزنیم بعد مخلوط رو سر بکشیم پایه ای؟"
_"پایه ی چی ؟"
_"که این کارو بکنیم دیگه !"
-"میدونی اگه عمل نکنه ممکنه کل مدرسه بره رو هوا ؟"
-"بهتر میمیریم میشیم شهید راه علم بعدشم میریم بهشت دیگه بعدشم خودت میدونی !"
-"به نفعته کار کنه ... اِ .. زنگ خورد بریم امتحانش کنیم"
ما، در آزمایشگاه شروع به ساخت محلول کردیم و در کمال تعجب دیدیم که انفجاری صورت نگرفت.
به شدت هیجان زده بودیم، آن موقع نمی دانستم ولی الان فهمیدم که مرتضی به شوخی و برای ایجاد شکست در طرح ما مقداری سدیم به محلول اضافه کرده بود و کاش می فهمید که نباید این کار را می کرد.
محلول را خوردیم ناگهان دیدم صورت همه ی بچه ها دارد سبز می شود و دود از بینی هایمان بیرون می آمد. دیگر داشتم به خودم فحش میدادم که ناگهان بیهوش شدیم.
وقتی بیدار شدم هنوز در آزمایشگاه شیمی بودم ولی خیلی عجیب بود انگار نو تر و تمیز تر شده بود.
فرید را کنارم دیدم
به او گفتم :"فرید این جا یه جوری شده نه ؟"
_"آره خیلی نوءه "
-"بقیه کوشن؟ "
-"نمیدونم راستی اصلا چی شد صورتامون سبز شده بود از دماغمون دود بیرون میزد و بعد بیهوش شدیم بعد الان سالم سالممیم!"
-"بیا بریم ببینیم بقیه کجان"
وقتی بیرون رفتیم جمعیت زیادی از بچه ها را دیدم که که جلوی در مدرسه جمع شده بودند.
---
خشایار خسروی
در اون خط های آخر نوشته شده (آره خیلی نوئه!)
در اصل در زمان قبل همه چیز کهنه تر بوده است.