که یک روز زندان بان در زندان را  باز کرد و گفت زندانیا مهران فریبرز و طهمورث بیرون بیایند و گفت شما آزادید خلاصه بعد از اون آزادی تا یک هفته داشتند با همدیگر حال میکردند . مثلا یک روز به مجموعه ورزشی انقلاب رفتند و یه دست پینت بال بازی کردند.

بعد از اون یک هفته همگی در خانه طهمورث جمع شدند و تصمیم به کشیدن نقشه گرفتند. مهران گفت :من که باید انتقام ام را از اون پلیس های ... استغفرا... ... بگیرم. پس شروع کردند به ایده زدن:

طهمورث گفت: به نظر من بیاییم و با هلیکوپتر و هواپیما وارد عمل بشیم. اما مهران در کسری از ثانیه به او جواب داد : طهمورث باز جوگیر شدی!! بعد فرریبرز گفت :ببینم مهران هنوزم شماره پلاک اون ها رو داری؟ مهران داشت جیب هایش را می گشت که ناگهان تیکه کاغذی پیدا کرد؟آهان خودشه پیدایش کردم. خوب عالیه ولی حالا از کجا گیرشون بیاریم..!!..!! بعد مهران جواب داد: یادمه از دور ماشینشون رو دیدم  کنار پالک نوشته شده بود باند دزدی ساحل بندربوشهر یا همون -بد سبب- طهمورث گفت :ایول مهران ولی ببینم مگه همه ی این اطلاعات رو تو به پلیس نداده بودی؟ بعد مهران گفت :خیالت جمع همیشه باید یک رازهایی رو برای روز مبادا نگه داشت. خیر سرمون کارآگاهیما!!

آن سه تصمیم گرفتند با ماشینی که طهمورث داشت و دست فرمون سریع فریبرز به بوشهر بروند.

در حین سفر نقشه های خود را می کشیدند. مهران گفت: قایق نصف شب نزدیک باند می شویم  و از زیر آب آرام نزدیک نگهبانان می شویم و آرام آنان را به قتل می رسانیم و بعد هم حساب بقیه را می رسیم. اما می رسیم به اصل قضیه که اون اثره، احتمالا باید دست رییسشون باشه که الان اطلاعاتی از اون ها نداریم.

بعد از سه روز سفر تفریحی که در حین آن شب ها علاوه بر استراحت نقشه های خودشان را هم می کشیدند، بالاخره به بوشهر رسیدند. طهمورث گفت: من وقتی که تو ارتش بودم یه دست داشتم که تو بندر بوشهر در بخش قایقرانی کار می کرد. میتونیم برای رسیدن به بندر از او استفاده کنیم. مهران گفت: عالیه همه چیز برای انجام یک عملیات خفن حاضره.

پس آن ها تمام وسایل،خوراک و اسلحه ها را برای عملیات حاضر کردند.

در قایق آن دو با آقا بهرام سلام و علیک کردن و طهمورث هم که دوست قدیمی او بود.

طهمورث گفت: خب بهرام چه خبرا. بالاخره تونستی اون عملیات را  با جون سالم به پایان برسونی.

آره راستیتش اون بعثی ها نامردا از زیر آب می خواستن حمله کنند که خوشبختانه ما دیدیمشان و با موشک منحدمشان کردیم.بگذریم. بگو ببینم چرا اومدید اینجا؟

راستیتش برای پس گرفتن یک شی باارزش از باند خلافکاری  -بد سبب-. میشناسیشون؟

اوه آره. اونا خیلی خطرناک هستن باید مواظب باشید.

آره درسته. ببینم تو میدونی اونا کجا هستن؟

آره اگه همین رو مستقیم بری می رسی بهشون. منم یک قایق موتوری به شما می دهم که به اون جا بروید. به خــــــــدا می سپارمتان مواظب خود باشید.

خیلی ممنون بهرام لطف کردی. خداحافظ

آن ها تصمیم به رفتن کردند تا اینکه بالاخره به باند آن ها رسیدند.

                                                                                                   نویسنده: امیررضا جلیل‌پور