- « زود باش. دارم از دلهره میمیرم.»
- « صبرکن پسر. تحمل داشته باش. سمیعی آرش.سمیعی سارا. سمیعی سامان. سمیعیپور احمد...»
- « اِ ! بابا ردش کردی. اصلاً حواست نیست. قبول شدم!»
- « آره! قبول شدی. سمیعی سامان. خدایا شکرت. بالاخره سامانِ من هم دانشجو شد.»
پدر روزنامه را لوله کرد و همراه پسرش سوار زانتیای خود شدند.
پیکان قراضهای نگه داشت. جوانی پیاده شد و سمت دکهی روزنامهفروشی رفت. پس از چند دقیقه دوباره سوار ماشین شد. به پدرش گفت:« بابا! مژده بده. قبول شدم.» پدر گفت: « حالا مطمئنی؟ اشتباه نمیکنی؟»
- « نه بابا! با جفت چشمهام دیدم. نوشته بود سمیعی سامان.»
نمی گم دروغه و در اغلب اوقات افراد سختی کشیده بیشتر زحمت می کشند در نتیجه موفق تر هستند ولی خوب افرادی هم به خاطر امکانات زیاد بالاخره به یک جایی رسیده اند.