۲ مطلب با موضوع «اشعار معاصر :: قیصر امین پور» ثبت شده است

خداحافظی...

آواز عاشقانۀ ما در گلو شکست
حق با سکوت بود ،صدا در گلو شکست
دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست
سربسته ماند بغض گره خورده دردلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست

ای داد،کس به داغ دل باغ ،دل نداد
ای وای،های های عزا در گلو شکست
"بادا "مباد گشت "مباد ا"به باد رفت
"آیا "زیاد رفت و"چرا "در گلو شکست
فرصت گذشت وحرف دلم نا تمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست
تا آمدم که با تو خدا حافظی کنم

بغضم امان نداد وخدا ... در گلو شکست...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حائری

باران بهار

چند وقت است دلم می گیرد 
دلم از شوق حرم می گیرد
مثل یک قرن شب تاریک است
دو سه روزی که دلم می گیرد
مثل این است که دارد کم کم 
هستیَم رنگ عدم می گیرد
دسته ی سینه زنی در دل من 
نوحه می خواند و دم می گیرد
گریه ام، یعنی باران بهار 
هم نمی گیرد و هم می گیرد
بس که دلتنگی من بسیار است
دلم از وسعت کم می گیرد
لشکر عشق، حرم را به خدا 
به خود عشق قسم می گیرد


قیصر امین بور

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حائری