یکی در خیابان سگی تشنه یافت
برش داشت و سوی خانه شتافت
به آن ماده سگ داد آب و غذا
کنار بخاری ورا داد جا
چو آلوده رو دید و ژولیده موش
به حمّام بردش، سپس زیر دوش!
چو با لیف و صابون بشستش تمیز
به مویش گلِ سر زد و عطر نیز
چو این کارها ساعتی کار برد
سگ خوشگلش را به بازار برد
مپندار در عالم خیر و شر،
نکوکاری ما ندارد ثمر
چو با سگ چنان کردآن نیکمرد
تو بنگر قضا در برابر چه کرد
به ناگه یکی بچّۀ مایهدار
بیامد به یک بنز مشکی سوار
سگ ناز با یک-دوتا هاپ-هاپ
سریعاً بدزدید از آن بچه، قاپ!
چو دیدآن سگ و گشت خواهان او
بگفتا:فروشیست آیا عمو؟!
بگفتا: بله،چون شمایی دو چوق!
خریدار زد از سر شوق بوق!
چو بعدش تقاضای تخفیف کرد
فروشنده از جنس تعریف کرد!
که:«کس سگ ندیدهست اینسان شکیل
به جان تو، «ژِرمَن شِپِرد»ِ اصیل!
چه گویم برایت ز اخلاق او
ز جانبخشیِ نغمۀ واق او(!)
ز بهر سگی خوب، کن تاز و تگ
بزن سگدو از صبح تا بوق سگ -
اگر بهتر از این بیابی سراغ
خودم میکنم بهر تو:واق-واق!»
دهان خریدار را چونکه دوخت
در آخر یک و نهصد آن را فروخت!
هر آنکس که نیکی کند در جهان
بسی خیر بیند از آن بیگمان!
سعید سلیمانپور